ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

ماه من 10 ماهگیت مبارک

عشق من ده ماه از زیباترین روز دنیا گذشت و تو در یکی از بهترین روز ها یعنی  روز تولد حضرت علی (ع) وارد یازدهمین ماه  زندگیت شدی    ماهگیت مبارک   خوشگل مامان توی این یک ماه کلی شیطون تر شدی     تقریبا" تمام مدتی رو که بیداری دور تخت یا کنار مبل در حال راه رفتن هستی قبلا که خسته میشدی یهو می افتادی ولی الان آروم دستتو میگیری و میشینی  از سه روز قبل هم (روز سه شنبه) یاد گرفتی خودت از تخت بیایی پایین    موقع ناهار مثه یه خانم میشینی و لقمه هایی که من و بابا برات میگیریم رو از توی بشقابت برمیداری و میخوری (عاشق غذا خوردنتم )  ...
4 خرداد 1392

پدر جون تولدت مبارک

  به پاس فداكاري‌هاي بي‌چشم‌داشتت، به پاس همه‌ي دردها و رنج‌هايي كه به تنهايي بردوش كشيدي و عشق بزرگت كه ارزانيم بود، براي تو مي‌نويسم. براي تو كه سال‌هاي جوانيت، در چروك دستانت پنهان شده است و بر لبهايت مهر سكوت خورده است.  دستانت را بر صورتم بكش، مي‌خواهم زبري آن را لمس كنم تا شايد او بگويدكه چقدر برايم زحمت كشيده‌اي.  پدرم تا حال هر چه داشته‌ام از توبوده است، براي داشته‌هاي ديروز و امروزم از تو متشكرم  تولدت مبارک و روزت گرامی باد     ...
3 خرداد 1392

بابایی روزت مبارک

بابایی عزیزم! زیبایی عشق، پاکی صداقت، اوج مهربانی و نهایت آرامش همه در کنار تو برایمان معنی پیدا کرده است. روزت مبارک       من را زیاد دوست داشته باش پدر  تو تنها مردی هستی ؛ که دوست داشتنت بی دلیل است و بوسه هایت بوی صداقت می دهد …   به یاد تمام پدرانی که از دنیا رفته اند از جمله بابابزرگ شادی روحشان صلوات      ...
3 خرداد 1392

لااااااااااااااااااااااااک!؟!؟!؟!؟!

دختر گل و نازینم الهی که قربوووووووووونت بشم من ,چند روز قبل  ظهر مثه همیشه نهار تو رو  بهت دادم خوردی و بعد من و بابایی مشغول غذا خوردن شدیم تو هم داشتی با یکی  از لاک های من بازی میکردی چون شیشه های لاک ضخیم هستن من و بابا با خیال راحت داشتیم نهارمون و میخوردیم که یهو متوجه  شدیم بوی لاک بلند شد سریع با بابایی پریدیم بالای سرت و دیدیم که شیشه لاک رو زده بودی به سرامیک ها و شکسته بودی و تمام دست  و صورت و بینی و یه کم از پاهاتو لاکی کردی کاملا" شوک شده بودم و داشتم از استرس میمردم ولی بابا با دیدن قیافت کلی خندید  چون لاک بیرنگ اکلیلی بود تمام صورتت برق میزد    ...
28 ارديبهشت 1392

عمر و نفسم

سلام عشقم ببخشید مامانی که این روزا اینقدر دیر به دیر میام و آپ میکنم  اصلا" وقتی برای من نمیذاری دندون دوم و سوم هم در اومدن موقع در اومدن دندونات از قرمزی پات میشه فهمید که نق نق هات بخاطر دندونه خیلی شیطون شدی اصلا"اجازه نمیدی ازت عکس بگیرم تا دوربین یا گوشی رو میبینی دستمه و میخوام ازت عکس بگیرم شروع میکنی به تکون دادن سرت اینو گفتم که فردا بزرگ شدی نگی چرا عکسام کمه از وقتی یاد گرفتی بری تو آشپزخونه تقریبا" روز 30 - 40 مرتبه این کارو میکنی   روز پنجشنبه با بابایی بردیمت کنترل وزن متاسفانه خوب وزن نگرفته بودی مجددا" دو هفته بعد باید بریم چکاپ مشغول بازی با نخ...
22 ارديبهشت 1392

تولد نیما جان

تولد نیما جان (پسر خاله ترمه جونی ) با تم دزدان دریایی کارت های دعوت :                   اصلا" دوست نداشتی رو صورتت ماسک باشه و تا میذاشتم ناراحت میشدی و سریع بر میداشتی       نیما جان تولدت مبارک   ...
16 ارديبهشت 1392

مادر عزیزم روزت مبارک

مادر تو را چه بنامم که هیچ چیز یارای برابری با تو را ندارد کوهت ننامم که کوه پایداری و استقامت از تو آموخته رودت نخوانم که رود صداقت و پاکدامنی تو را به ارمغان برده آسمانت نخوانم که بسی بلندتر و رفیع تری و آسمان زیر گامهای توست ماه و خورشیدت ننامم که آن دو نور تو را به عاریت گرفته اند ستاره ات ندانم که آنان بی شمارند و تو بی همتا تو را نسترن و یاس و یاسمن نمی دانم که گل نیز عطر و بویش را از تو دارد آبشاران خروشان از مهر توست و دشت وسعت خویش را از قلبت گرفته مادر تو را با کدامین شعر و غزل بسرایم که در مقابل نامت شعر و غزل نیز عاجزند تو خود یک دنیا کلامی و یک عمر واژه ای ... مادر ای طراوت بهاران و ای هستی بخش زند...
11 ارديبهشت 1392