ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

نازنینم 9 ماهگیت مبارک

عزیز دلم 9 ماهگیت مبارک ماشالا روز به روز بزرگتر میشی و شیرینتر و بخصوص شیطونتر  الهی قربونت بشم یه 2-3 روزی بود که سرماخوردی و کمی بیحال بودی  اما خدارو شکر از دیروز بهتری و دوباره شیطنت هات شروع شد  الان دیگه به راحتی چهاردست و پا میری خودتو به لبه ی مبل و کاناپه میگیری و می ایستی و از این کار لذت میبری  از دیروز هم یاد گرفتی که خودتو به زور بالا بکشی و بیای تو آشپزخونه سوار ماشین که میشیم خودتو میندازی رو دنده و تمام مدت رانندگی باید دستت روی دنده باشه عاااااااااااااااااااااااااااااشق پیاده روی هستی و وقتی بیرون میریم با خودت حرف میزنی و کلی ذوق میکنی از اینکه لباس...
4 ارديبهشت 1392

جشن دندونی عشقم ترمه جون

 عزیز دلم بالاخره فرصت کردم تا عکسای جشن دندونی رو بذارم :   بعدازظهر روز جشن چون نخوابیده بودی خسته و کمی کسل بودی          کارتهای دعوت که با بابایی درست کردیم :              شام : آلبالو پلو ‚ باقالی پلو با گوشت ‚ دلمه برگ مو ‚ بیف استروگانف و کیک مرغ         کاسه یخ          کیک با اون چی...
1 ارديبهشت 1392

السلام علیک یا فاطمه الزهرا

حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود  خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود  ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود  شهادت حضرت زهرا (س) بر همه ی شیعیان جهان تسلیت باد    ...
24 فروردين 1392

روز دندانپزشک

  خاله لیلی عزیزم و عمه الهام مهربونم  روز دندانپزشک رو بهتون تبریک میگم با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما عزیزانم                                                         ترمه جون ...
23 فروردين 1392

الو الو من جوجو ام

جوجوی نازم یادم رفته بود که این خاطره رو برات بنویسم : روز یازدهم عید حدودا"ساعت 1-1:15 ظهر بود که مامان جونی به گوشی من زنگ زدن: من : الو سلام مامان جون: سلام . خوبی ؟ من : ممنون شما خوبی ؟ پدر جون چطورن ؟ مامان جون :خدارو شکر خوبه . مامان جون : چه خبر ؟ من :  سلامتی . مامان جون : تلفن ما مثل اینکه خراب شده صدای اون ور خط رو میشنویم ولی صدای ما نمیره  و دوباره مامان جون : خوب چیکار داشتی من : من !!! شما زنگ زدی مامان جون : من !!! شما چند دقیقه پیش زنگ زدی هرچی ما الو الو گفتیم صدامون نیامد من : نه بابا من الان نیم ساعته تو آشپز خونه ام من زنگ نزدم مامان جون : چرا ب...
22 فروردين 1392

یه مروارید دیگه

عشقکم 23 روز قبل یعنی 22 اسفند همون روزی بود که برای اولین بار  روی لثه فک بالات یه برآمدگی سفید دیدم که دندونت بود  چون در گیر خونه تکونی بودم قرار شد جشن دندونی بعد از تعطیلات عید باشه  ( همون روزا مامان جونی آش دندونی برات پختن )  از اون روز تا حالا این برآمدگی فقط یکم بزرگتر شده ولی هنوز دندونی نمایان نشده تا اینکه سه روز قبل یعنی دقیقا"در هشت ماه و 12 روزگیت وقتی می خواستم بهت غذا بدم دیدم یه مروارید کوشولو روی فک پایینت دراومده  هنوز خیلی مشخص نیست ‚ ولی موقع آب خوردن لیوان که به دندونت میخوره صدا میده مبارکت باشه عزیزم  ایشالا اون دندون بالایی هم زودتر دربیاد &...
20 فروردين 1392

تولد سودا جون

سوم فروردین روز تولد سودا جون دختر عمو مهدی (پسرخاله بابایی) بود  تولد سودا جون با  تم spongbob بود     منم تصمیم گرفتم که لباسی متناسب با تم تولد برات بخرم  با بابایی رفتیم بازار ولی لباسی که قشنگ و مورد دلخواه من باشه پیدا نکردیم  قرار شد خودم برات یه لباس بدوزم رفتم بازار و یه عروسک باب اسفنجی و یه لباس زرد و سفید خریدم     دوخت های عروسک رو باز کردم و روی لباسی که خریدم دوختم  خیلی خوشگل شد   تولد هم خیلی بهت خوش گذشت تو بغل هرکی که میرفتی با نق نق کردن  بهش میفهموندی که بابا پاشو برقص  و تمام مدتی که اونجا بودیم ...
16 فروردين 1392