ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

چهارشنبه سوری

تق تق تق فشفشه  فاصلمون کم بشه هیزم و نفت و آتیش دوست دارم خداییش سیب زمینی به سیخه عکس گلت به میخه غماتو بیار فوتش کن کینه داری شوتش کن هوا بهاری میشه سرما فراری میشه زردی ازت دور بشه هرچی میخوای جور بشه  دختر گلم دیشب شب چهارشنبه سوری بود و رفته بودیم خونه مادربزرگ بابایی و بابایی تو رو دو بار از روی آتیش  رد کرد خیلی هیجان زده شده بودی از دیدن آتیش ها  عزیزم الان ساعت 1:30 و آخرین دقایق سال نود و یک رو سپری میکنیم امسال بهترین سال زندگی من و بابایی بود و اومدن تو زندگیمون رو سرشار از عشق کرد امیدوارم سال جدید سالی پر از تندرستی برای تو و همه نی نی های ناز  باشه و از همین ج...
30 اسفند 1391

مبارکه عزیزم

هوووووووووورا     هوووووووووورا اولین دندون ترمه جونم جوونه زد دلبرکم امروز ساعت : وقتی میخواستم بهت شیر بدم متوجه شدم که دندونت داره درمیاد البته اول شک داشتم چون دندون بالایی بود ولی وقتی لمس کردم و دیدم سفته   مطمئن شدم که اولین مرواریدت در حال دراومدن هست عزیزم  تازه فهمیدم علت این بی تابی های این چند روزه چی بوده  الهی قربونت بشم که اذیت شدی و کم خواب شده بودی  توی چند روز آینده مامان جون آش دندونی درست میکنن ولی فعلا   بخاطر فوت شوهر خالم نمیتونم جشن دندونی بگیرم ولی بعد از تعطیلات نوروز حتما" جشن میگیریم بابایی با مادرجان و عمه...
22 اسفند 1391

خوابوندن ترمه !!!

دخمل گلم امروز عصر ساعت 6:30 بابا رفتن مشهد البته مثل همیشه با یک ساعت تاخیر بعد از رفتن بابایی پدر جون اومدن دنبالمون و ما رو آوردن خونشون از ساعتهای حدود 9:30 مامان جون میخوان تورو بخوابونن و تا الان که ساعت 11:30 و من دارم این مطالب رو مینویسم مامان جون همچنان درگیر خواب کردن شماست حالا هرچی من میگم ترمه جون تا ساعت 1:30 -2 بیداره مامان جون و پدرجون قبول نمیکنن خدا کنه که امشب و زود بخوابی عزیزم چون هنوز دو شب دیگه مونده که اینجا باشیم تا بابایی برگرده اینجا هم با پدرجون داری تلوزیون نگاه میکنی      ...
20 اسفند 1391

عقبکی!!!!!!!!!

دخترم از دیروز بعد از ظهر دوباره من و مامانی را خوشحال و شگفت زده کردی . شروع به خزیدن کردی اما نه به جلو بلکه رو به عقب و عقبکی !!!!!!!!!!   من و مامان بی صبرانه منتظر خزیدن رو به جلوی تو هستیم      ...
16 اسفند 1391

7 ماهگیت مبارک

  دختر نازنینم عمرم عشقم نفسم  7 ماهگیت مبارک یا بهتر بگم 7ماه و 7 روز و 7ساعت و 7 دقیقه و 7ثانیه   مبارک   عزیز دلم 7 ماه و 7روز از قشنگترین روز زندگی من و بابایی میگذره و ما شاهد رشد و بالندگی تو هستیم و با هر کاری که یاد میگیری و انجام میدی لبخند رو به لبمون میاری اندر احوالات ترمه جونی: عشقکم الان که یاد گرفتی غلط بزنی تعویض پوشکت سختترین کار دنیاست چون حتی برای 5 ثانیه حاضر نیستی به پشت بخوابی تا پوشکت رو عوض کنم     خیلی بلا شدی و وقتی داری شیر میخوری مرتب دستت رو میاری جلوی دهنم تا دستاتو ببوسم   توی روروئک که میذارمت دور تا دور خونه می چرخ...
11 اسفند 1391

حرکت رو به جلو

دختر نازم یک سال پیش بود که مامانی برای اولین بار حرکتت رو  تو شکمش حس کرد و خوشحال شد و  امروز تو سالگرد !!! اون تونستی مامانی را با راه رفتن توی روروئکت دوباره خیلی خوشحال بکنی الته ناگفته نمونه من هم چون بعد از کلی راه رفتن خیلی خسته شده بودی و بدون اینکه کسی بخوابونتت سه ساعت خوابیدی کلی خوشحال شدم      امیدوارم قدمهای کوچیک امروزت مقدمه ای برای قدمهای بزرگ زندگی و موفقیتت در آینده باشه  ...
7 اسفند 1391

بازم مشهد

دختر قشنگم معذرت که برای چند روز نتونستم وبتو آپ کنم چون یه سفر پیش آمد و  یکشنبه هفته قبل منو تو و بابایی با پدر جون و مامان جونی و خاله لادن رفتیم مشهد پیش  مادر جون و عمه الهه و عمه الناز . عمه الهام و آقا منوچهر و فربد و کیاوش هم چند روز قبل از ما رفته بودن اونجا .  اولین تجربه ی سفر زمینی بود که خدارو شکر خیلی اذیت نشدی  تو این سفر بردمت آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردم خیلی ملوس شدی و کلی هم گریه کردی البته قبلا"خودم یه بار موهاتو مرتب کرده بودم (تو حمام) دو روز از سفرمون گذشته بود که خبر دار شدیم شوهر خالم فوت شدن و ما به سمت رفسنجان حرکت کردیم خیلی مسیر طولانی بود و کمی اذیت شدی ...
5 اسفند 1391