ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

سیسمونی شو

بعد از اینکه فهمیدیم نی نی تو راه یه دخمل نازه مامان جونی و پدر جون شروع به خرید سیسمونی کردن . خیلی از لباس هاتو مامان جون خودش می دوخت و لباس بافتنی ها رو هم خودش میبافت  البته مادر جان هم تو خرید سیسمونی خیلی کمک کردن وچند تا هم لباس برات دوختن  عمه جونا و خاله جونی و زندایی جون هم هر چیز خشکلی که میدیدن برات می خریدن . من و بابایی هم که از همه بیشتر ذوق داشتیم مرتبا" می رفتیم برای عشقمون خرید می کردیم .     با کامل شدن سیسمونی وچیدن اتاق خوابت تصمیم گرفتیم یه مهمونی عصرونه بگیریم . پانزدهم تیر ماه مصادف با جشن نیمه شعبان مهمانی برگزار شد . این هم چند تا عکس از اتاقت : این آویز پروانه ای هم ک...
6 آذر 1391

تعیین جنسیت

    هشتم اسفند ماه قرار شد برای تعیین جنسیت بریم سونوگرافی حدودا ساعت 10 بود که بابایی اومد دنبالم و رفتیم دکتر اون روز هوا ابری بود و نم  نم بارون می بارید. برای من و بابا فقط سلامت بچه مهم بود اما یه حس قشنگ مادرانه ته دلم بهم می گفت که این هدیه خداوندی دختره وقتی که دکتر گفت بچه دختره خیلی خوشحال شدیم (یه دخمل ناز و خوشگل تو راهه ... آخ جون) و سریع با بابایی رفتیم دو جعبه شیرینی گرفتیم و اول رفتیم خونه پدرجون من و بعد هم خانه مادر جان بابایی وجود تو برای همه ما خیلی عزیزه و خیلی دوستت داریم   ...
30 آبان 1391

دوران شیرین بارداری

هفتم آذر ماه پارسال (1390) بود که baby check نوار تست حاملگی مثبت شد و من و بابایی خیلی خوشحال شدیم فردای اون روز با بابا ایمان رفتیم آزمایشگاه  که سطح BHCG رو چک کنیم  بالای 200 بود (به نظرم 1000 بود) و این یعنی یک هدیه ناز از طرف خدا برامون  توراهه. اول بهمن ماه که با باباپیش پزشکم برای چکاپ رفتم یه سونو انجام داد که توی مانیتور می دیدیم که خیلی بازیگوشی می کردی و دائم تو شکم مامان می چرخیدی   سر و بدنت مشخص بوئ و قلب کوچیکت اندازه یه دونه عدس بود  و ضربان قلبت دیده می شد اون لحظه بهترین لحظه برامون بهترین بود  می ت ونم بگم قشنگ ترین چیزی که تو زندگیم دیده بودم تو بودی. اون صحنه های بازی و شیطنت هات هیچ ...
29 آبان 1391
1