ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

بازم مشهد

دختر قشنگم معذرت که برای چند روز نتونستم وبتو آپ کنم چون یه سفر پیش آمد و  یکشنبه هفته قبل منو تو و بابایی با پدر جون و مامان جونی و خاله لادن رفتیم مشهد پیش  مادر جون و عمه الهه و عمه الناز . عمه الهام و آقا منوچهر و فربد و کیاوش هم چند روز قبل از ما رفته بودن اونجا .  اولین تجربه ی سفر زمینی بود که خدارو شکر خیلی اذیت نشدی  تو این سفر بردمت آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردم خیلی ملوس شدی و کلی هم گریه کردی البته قبلا"خودم یه بار موهاتو مرتب کرده بودم (تو حمام) دو روز از سفرمون گذشته بود که خبر دار شدیم شوهر خالم فوت شدن و ما به سمت رفسنجان حرکت کردیم خیلی مسیر طولانی بود و کمی اذیت شدی ...
5 اسفند 1391

پایان سفر

جیگر طلای مامان دیروز برگشتیم خونمون . خدارو شکر بابا هم با ما برگشت و من خیالم راحت بود که مثل روزی که میرفتیم تنها نبودم تو هم خیلی دختر خوبی بودی و برخلاف  مسیر رفت که  کلی تو هواپیما گریه کردی و اذیت شدی این بار  تمام طول پروازو با بابا بازی کردی و خندیدی  پدر جون اومدن فرودگاه دنبالمون و ما رو بردن خونه خودشون چون خیلی خیلی دلشون  واسه تو تنگ شده بود توی این یه هفته ای که مشهد بودیم تونستی بدون کمک بشینی البته برای مدت کوتاهی و بعد به یه پهلو می افتی یکشنبه شب هم برای اولین بار در حالی داشتی با خودت حرف میزدی با صدای بلند گفتی مااااا مااااا  به قدر...
12 بهمن 1391

ما هنوز مشهدیم

دختر عزیز و مهربونم ما همچنان مشهدیم . روز جمعه عصر رفتیم پروما خیییییلی خیییییلی شلوغ بود اصلا" نمی شد خرید کرد  با بابا و عمه ها و مادر جون رفتیم بالاترین طبقه که سالن بولینگ بود    سانس خانوادگی هم داشتند  ولی ما تازه فهمیدیم معنی خانوادگی چیه چون صبح ها سانس خانم ها و عصر ها آقایون بود .    ما هم برگشتیم پایین و عمه الهه ما رو شام دعوت کردن و رفتیم استیک هوس توی مسیر خوابت برد و اونجاهم بیشتر خواب بودی وقتی هم که بیدار شدی چون محیط جدیدی بود فقط دور و برو تماشا میکردی .کلا" خیلی خانوم بودی. امروز (یکشنبه)قبل از ظهر رفتیم پلیز مام . به نسبت 9 ماه قب...
9 بهمن 1391

اولین سفر و زیارت امام رضا (ع)

دختر گلم همیشه با مامان لاله دوست داشتیم در اولین سفر زندگیت به پابوس امام رضا (ع) بری که خوشبختانه این امر میسر شد و دیروز ( پنج شنبه ) هم با هم رفتیم حرم ...در این ایام سال مشهد خلوت تره و تو و مامانی موفق شدین در صحن طبقه زیرین حرم به راحتی زیارت بکنین و حتی دخترم تونستی ضریح مقدس امام رضا (ع ) را با دستهای کوچیکت بگیری ... زیارت قبول بابا جان ...
6 بهمن 1391

تو راه مشهد

ترمه ی عزیزم دیشب به سلامتی رسیدیم مشهد  تو هواپیما اولش خیلی دختر خوبی بودی و مثل یه فرشته ی مهربون به همه لبخند میزدی    برای اینکه موقع بلند شدن هواپیما گوشت هوا نگیره و گوش درد نشی توی شیشه    برات شیر دوشیدم تا در اون لجظه در حال مکیدن باشی  توهم خانومی کردی و بر خلاف همیشه که با شیشه شیر نمیخوری    این بار و همکاری کردی    بعد از چند دقیقه روزنامه ی خانومی که کنارمون بود رو از دستشون میکشیدی تا بخونی اما چشمت روز بد نبینه 20 دقیقه که از پرواز گذشته بود چون خوابت میومد   سر به گریه زدی و همه هواپیما رو روی سرت گذاشته بودی&nb...
5 بهمن 1391

داریم میریم مشهد

دختر عزیزم دیروز صبح بابایی به همراه مادرجان رفتند مشهد و من و تو دیشب رو  خونه پدرجون خوابیدیم . خیلی دختر خوبی بودی گلم و بر خلاف  شبهای قبل که قبل از خواب کلی گریه میکردی   دیشب اصلا" گریه نکردی و فقط تا ساعت 2:25دقیقه بیدار بودی و با صدای بلند با در و دیوار حرف میزدی و  نمیزاشتی بقیه هم بخوابند  امشب هم من و تو قرار بریم مشهد پیش بابایی و مادر جان و عمه ها اولین مسافرت دخملی خانم ایشالا به سلامتی بریم و برگردیم . اگه فرصت کنم حتما" اونجا وبتو آپ میکنم.     ...
4 بهمن 1391
1