ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

ششمین دندون و راه رفتن دخملی

سلام                              سلام سلام    هورااااااااااااااااا                             هوراااااااااااااااااا هورااااااااااااااااااا    بالاخره ترمه جونم راه افتاد بعد از یکماه تلاش برای راه رفتن و زمین خوردن های مکرر بالاخره عشقکم از روز جمعه شروع به راه رفتن کرد البته هنوز تعادل کافی نداری خیلی بامزه راه میری و وقتی به جایی که میخوایی میرسی کلی ذوق میکنی نازگلکم ششمین دندونتم به سلامتی دراومد ا...
14 شهريور 1392

دندون چهارم و پنجم

سلام به عشق مامی ترمــــــــــــه جـــــــــــون خودم  بالاخره بعد از کلی تنبلی امروز اومدم تا با چند تا خبر آپ کنم    از دندونات شروع میکنم  تقریبا" دو هفته قبل (دوم تیرماه) صبح با هم رفته بودیم خونه پدرجون  نزدیکیهای ظهر بود که شروع کردی به نق نق و بیقراری منم فکر کردم خوابت میاد گذاشتمت روی پام تا بخوابونمت  من برات لالایی میخوندم و تکونت میدادم تا بخوابی   تو هم در حالی که به پهلو خوابیده بودی با خودت غرغر میکردی همون لحظه پدرجون از زاه رسیدن و تو سرتو برگردوندی که به پدرجون نگاه کنی دیدم لب پایینت پر از خون شده خیلی ترسیدم و شوک شدم سریع بغلت کردم و با...
18 تير 1392

عمر و نفسم

سلام عشقم ببخشید مامانی که این روزا اینقدر دیر به دیر میام و آپ میکنم  اصلا" وقتی برای من نمیذاری دندون دوم و سوم هم در اومدن موقع در اومدن دندونات از قرمزی پات میشه فهمید که نق نق هات بخاطر دندونه خیلی شیطون شدی اصلا"اجازه نمیدی ازت عکس بگیرم تا دوربین یا گوشی رو میبینی دستمه و میخوام ازت عکس بگیرم شروع میکنی به تکون دادن سرت اینو گفتم که فردا بزرگ شدی نگی چرا عکسام کمه از وقتی یاد گرفتی بری تو آشپزخونه تقریبا" روز 30 - 40 مرتبه این کارو میکنی   روز پنجشنبه با بابایی بردیمت کنترل وزن متاسفانه خوب وزن نگرفته بودی مجددا" دو هفته بعد باید بریم چکاپ مشغول بازی با نخ...
22 ارديبهشت 1392

الو الو من جوجو ام

جوجوی نازم یادم رفته بود که این خاطره رو برات بنویسم : روز یازدهم عید حدودا"ساعت 1-1:15 ظهر بود که مامان جونی به گوشی من زنگ زدن: من : الو سلام مامان جون: سلام . خوبی ؟ من : ممنون شما خوبی ؟ پدر جون چطورن ؟ مامان جون :خدارو شکر خوبه . مامان جون : چه خبر ؟ من :  سلامتی . مامان جون : تلفن ما مثل اینکه خراب شده صدای اون ور خط رو میشنویم ولی صدای ما نمیره  و دوباره مامان جون : خوب چیکار داشتی من : من !!! شما زنگ زدی مامان جون : من !!! شما چند دقیقه پیش زنگ زدی هرچی ما الو الو گفتیم صدامون نیامد من : نه بابا من الان نیم ساعته تو آشپز خونه ام من زنگ نزدم مامان جون : چرا ب...
22 فروردين 1392

یه مروارید دیگه

عشقکم 23 روز قبل یعنی 22 اسفند همون روزی بود که برای اولین بار  روی لثه فک بالات یه برآمدگی سفید دیدم که دندونت بود  چون در گیر خونه تکونی بودم قرار شد جشن دندونی بعد از تعطیلات عید باشه  ( همون روزا مامان جونی آش دندونی برات پختن )  از اون روز تا حالا این برآمدگی فقط یکم بزرگتر شده ولی هنوز دندونی نمایان نشده تا اینکه سه روز قبل یعنی دقیقا"در هشت ماه و 12 روزگیت وقتی می خواستم بهت غذا بدم دیدم یه مروارید کوشولو روی فک پایینت دراومده  هنوز خیلی مشخص نیست ‚ ولی موقع آب خوردن لیوان که به دندونت میخوره صدا میده مبارکت باشه عزیزم  ایشالا اون دندون بالایی هم زودتر دربیاد &...
20 فروردين 1392

مبارکه عزیزم

هوووووووووورا     هوووووووووورا اولین دندون ترمه جونم جوونه زد دلبرکم امروز ساعت : وقتی میخواستم بهت شیر بدم متوجه شدم که دندونت داره درمیاد البته اول شک داشتم چون دندون بالایی بود ولی وقتی لمس کردم و دیدم سفته   مطمئن شدم که اولین مرواریدت در حال دراومدن هست عزیزم  تازه فهمیدم علت این بی تابی های این چند روزه چی بوده  الهی قربونت بشم که اذیت شدی و کم خواب شده بودی  توی چند روز آینده مامان جون آش دندونی درست میکنن ولی فعلا   بخاطر فوت شوهر خالم نمیتونم جشن دندونی بگیرم ولی بعد از تعطیلات نوروز حتما" جشن میگیریم بابایی با مادرجان و عمه...
22 اسفند 1391

غ مثه غلطیدن

عزیز دل مامان بعد از اینکه توی هفته اول هفت ماهگی تونستی بدون کمک بشینی  از آخرای هفته دوم هفت ماهگی یعنی شب پنجشنبه(91/11/19)  بعد از کلی تلاش برای برداشتن عروسکت بالاخره تونستی غلط بزنی و منم از تمام مراحل غلطیدنت عکس گرفتم :                خسته نباشی عزیزم در ضمن اون لباس خوشگل تنت رو وقتی تو شکمم بودی خودم برات دوختم  ...
24 بهمن 1391

به جمعیت سوپ خور های دنیا اضافه شد!

دختر گلم مامان لاله امروز رفت و برات ماهیچه گوسفند خرید و اولین سوپ عمرتو پخت که ظاهرا خیلی هم دوست داشتی ولی من متاسفانه اون موقع چون اداره بودم نتونستم شاهد این صحنه قشنگ باشم... به امید روزی که با هم بریم بیف استروگانف و رست بیف و کله پاچه و ...بخوریم !!!!!!!!! ...
14 بهمن 1391

شست پا !!!!!!!!!!

دختر دلبندم مدتی هست که دستات به پاهات میرسه و تو هم با تمام وجود سعی میکنی که پاتو به دهنت برسونی : دیروز بعدازظهر که داشتم پوشکت رو عوض میکردم دوباره در حال تلاش بودی و موفق شدی که انگشت شست پاتو به دهنت برسونی و شروع کردی به مک زدنش :     ...
30 دی 1391