ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

:-)

ترمـــــــــه جـــــــــونم   بازم معذرت دخترم که با تاخیر اومدم  عشقم حالا اومدم تا خبرای این چند روزی رو که نیومدم وب رو بگم : اول از همه ی دوستان عزیز وبلاگی بابت تبریکهای پر از محبتشون  تشکر میکنم  عزیز دلم از تولدت بگم که روز جمعه 4 مرداد تولد گرفتیم یه تولد خیلی کوچولو و چون تو ماه رمضان بود مهمونا برای افطار دعوت بودن   ایشالا سال بعد حتما" جبران میکنم فرشته خانومم   برای واکسنت اصلا" اذیت نشدی ولی رشدت اصلا" خوب نبود گلم   وزن : 8950gr     قد : 72cm  دور سر :  46.5  نمیدونم چکار کنم که وزن گیریت خوب بشه ...
23 مرداد 1392

نی نی شکمو

سلام عشقم    بالاخره منم برای شرکت در مسابقه نی نی شکمو عکس ارسال کردم   امیدوارم که جزء نفرات برتر باشی   دوستانی که تمایل دارید به ترمه جون رای بدید لطفا" کد 693 رو به شماره ی 20008080200 پیامک بزنید پیشاپیش از لطف همه ی شما عزیزان سپاسگذارم     ...
26 تير 1392

لالایی

لالا لالا گل ریحون  دوتا فال و دوتا فنجون توی فنجون تو لیلی تو خط فال من مجنون لالا لالا گل خشخاش چه نازی داره تو چشماش پر از نقاشیه خوابت تو تنها فکر اونا باش لالا لالا گل پونه گل خوش رنگ بابونه دیگه هیچکس تو این دنیا سر قولش نمیمونه لالا لالا شبه دیره بببین ماهو داره میره هزارتا قصه هم گفتم چرا خوابت نمیگیره؟؟ لالا لالا گل لاله نبینم رویاهات کاله فرشته مثل تو پاکه فقط فرقش دوتا باله لالا لالا گل رعنا میخواد بارون بیاد اینجا کی گفته تو ازم دوری ؟؟ ببین نزدیکتم حالا لالا لالا گل پسته  نشی از این روزا خسته چقد خوابی ک...
22 خرداد 1392

همینجوری

سلام  عشششششقم عمررررررررررررررررررررررررم نفسسسسسسسسسسسم الهی قربونت بشم جیییییییییییییییییییییگرم  ببخشید که این روزا اینقدر تنبل شدم و نمیام وبتو آپ کنم  عزیزم عید مبعث رو بهت تبریک میگم    همچنین به همه دوستای گلت و  مامان و بابا های مهربونشون   الان که من در حال آپ کردن هستم   تو و بابایی رفتین پایین خونه مادر جان    یکم از دستت  عصبانی هستم   اصلا" اجازه نمیدی ازت عکس بگیرم   فقط اومدم که بهت بگم خیلی دوست دارم و عاشقتم نازنینم      ...
17 خرداد 1392

لااااااااااااااااااااااااک!؟!؟!؟!؟!

دختر گل و نازینم الهی که قربوووووووووونت بشم من ,چند روز قبل  ظهر مثه همیشه نهار تو رو  بهت دادم خوردی و بعد من و بابایی مشغول غذا خوردن شدیم تو هم داشتی با یکی  از لاک های من بازی میکردی چون شیشه های لاک ضخیم هستن من و بابا با خیال راحت داشتیم نهارمون و میخوردیم که یهو متوجه  شدیم بوی لاک بلند شد سریع با بابایی پریدیم بالای سرت و دیدیم که شیشه لاک رو زده بودی به سرامیک ها و شکسته بودی و تمام دست  و صورت و بینی و یه کم از پاهاتو لاکی کردی کاملا" شوک شده بودم و داشتم از استرس میمردم ولی بابا با دیدن قیافت کلی خندید  چون لاک بیرنگ اکلیلی بود تمام صورتت برق میزد    ...
28 ارديبهشت 1392

خوابوندن ترمه !!!

دخمل گلم امروز عصر ساعت 6:30 بابا رفتن مشهد البته مثل همیشه با یک ساعت تاخیر بعد از رفتن بابایی پدر جون اومدن دنبالمون و ما رو آوردن خونشون از ساعتهای حدود 9:30 مامان جون میخوان تورو بخوابونن و تا الان که ساعت 11:30 و من دارم این مطالب رو مینویسم مامان جون همچنان درگیر خواب کردن شماست حالا هرچی من میگم ترمه جون تا ساعت 1:30 -2 بیداره مامان جون و پدرجون قبول نمیکنن خدا کنه که امشب و زود بخوابی عزیزم چون هنوز دو شب دیگه مونده که اینجا باشیم تا بابایی برگرده اینجا هم با پدرجون داری تلوزیون نگاه میکنی      ...
20 اسفند 1391