ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

خانه تکانی شب یلدا !!!

دخترک گلم سلام ببخشید که بعد از مدتها به اینجا سر می زنم و وبلاگتو آپدیت می کنم چون خودت بهتر می دونی که من صبحها سرکارم و بعد از ظهرها هم خیلی چیزها پیش میاد که نتوانم به وبلاگت برسم و از طرفی هم مامان لاله حسابی با صفحه تو توی ایناستاگرام سرگرمه و ضمنا صبحها هم اونقدر با تو مشغوله که نتونسته بیاد اینجا چیزی بنویسه ضمن اینکه می دونم خیلی حرفها از تو وروجک خوشگل داره که به زودی میاد و بعضی هاشو مینویسه یلدای تو و همه دوستهای گلت مبارک عزیزم         ...
30 آذر 1392

عید قربان

سلام خوشگل مامان  عیدت مبارک عزیزکم  امسال به برکت وجود تو تونستیم ما هم گوسفند قربونی کنیم دو سه روز مونده به عید بابا رفت و یه گوسفند گرفت تو هم با دیدن گوسفند کلی ذوق کردی و با تعجب نگاش میکردی روز عید  اول رفتیم خونه  پدرجون و  بعد از اونجا رفتیم خونه مامان بزرگ بابایی  اول یکم بداخلاقی کردی   ولی بعد از اینکه یه چرت کوچولو زدی مثه همیشه یه فرشته ی مهربون و خوش اخلاق شدی   وقتی بابایی و عمو میلاد مشغول درست کردن کباب بودن   همش به سمت آتیش اشاره میکردی و میگفتی اووووووووووووف   گوسفند عزیز!! قبل از ...
4 آبان 1392

تولد نیما جان

تولد نیما جان (پسر خاله ترمه جونی ) با تم دزدان دریایی کارت های دعوت :                   اصلا" دوست نداشتی رو صورتت ماسک باشه و تا میذاشتم ناراحت میشدی و سریع بر میداشتی       نیما جان تولدت مبارک   ...
16 ارديبهشت 1392

جشن دندونی عشقم ترمه جون

 عزیز دلم بالاخره فرصت کردم تا عکسای جشن دندونی رو بذارم :   بعدازظهر روز جشن چون نخوابیده بودی خسته و کمی کسل بودی          کارتهای دعوت که با بابایی درست کردیم :              شام : آلبالو پلو ‚ باقالی پلو با گوشت ‚ دلمه برگ مو ‚ بیف استروگانف و کیک مرغ         کاسه یخ          کیک با اون چی...
1 ارديبهشت 1392

تولد سودا جون

سوم فروردین روز تولد سودا جون دختر عمو مهدی (پسرخاله بابایی) بود  تولد سودا جون با  تم spongbob بود     منم تصمیم گرفتم که لباسی متناسب با تم تولد برات بخرم  با بابایی رفتیم بازار ولی لباسی که قشنگ و مورد دلخواه من باشه پیدا نکردیم  قرار شد خودم برات یه لباس بدوزم رفتم بازار و یه عروسک باب اسفنجی و یه لباس زرد و سفید خریدم     دوخت های عروسک رو باز کردم و روی لباسی که خریدم دوختم  خیلی خوشگل شد   تولد هم خیلی بهت خوش گذشت تو بغل هرکی که میرفتی با نق نق کردن  بهش میفهموندی که بابا پاشو برقص  و تمام مدتی که اونجا بودیم ...
16 فروردين 1392

چهارشنبه سوری

تق تق تق فشفشه  فاصلمون کم بشه هیزم و نفت و آتیش دوست دارم خداییش سیب زمینی به سیخه عکس گلت به میخه غماتو بیار فوتش کن کینه داری شوتش کن هوا بهاری میشه سرما فراری میشه زردی ازت دور بشه هرچی میخوای جور بشه  دختر گلم دیشب شب چهارشنبه سوری بود و رفته بودیم خونه مادربزرگ بابایی و بابایی تو رو دو بار از روی آتیش  رد کرد خیلی هیجان زده شده بودی از دیدن آتیش ها  عزیزم الان ساعت 1:30 و آخرین دقایق سال نود و یک رو سپری میکنیم امسال بهترین سال زندگی من و بابایی بود و اومدن تو زندگیمون رو سرشار از عشق کرد امیدوارم سال جدید سالی پر از تندرستی برای تو و همه نی نی های ناز  باشه و از همین ج...
30 اسفند 1391

ترمه جونی در بلند ترین شب سال

 یلدای امسال اولین یلدایی بود که تو فرشته ی آسمونی کنار ما بودی . من و بابایی تصمیم   گرفتیم یه جشن هندونه ای بگیریم . مامان جون یه لباس و کفش هندونه ای برات بافتن و من و   بابا هم یه سری تزیینات هندونه ای (لیوان بشقاب ریسه لیبل خلال دندون و ...)درست کردیم .  شب یلدا رو رفتیم خونه پدرجون و جشن هندونه ای رو اونجا گرفتیم . خاله لیلی و دایی مجید      هم اونجا آمدن خاله صدیقه (خاله خودم ) هم از یزد اومده بودن و یلدارو پیش ما بودن.خیلی شب خوبی بود و خوش گذشت .    صدای خنده های تو که با خاله صدیقه و نیوشا جون بازی میکردی محفل مارو گرم کرده بود .  چند تا از عکسایی...
4 دی 1391

یلدای پارسال

پارسال شب یلدا تو توی شکم مامانی بودی  هفت هفته از حاملگیم گذشته بود و تازه ویار و حالت تهوع هام شروع شده بود واز همه بدتر اینکه به بوی عطر و ادکلن و مواد شوینده ویار داشتم و از صابون و شامپو های بچه بدون اسانس استفاده می کردم .                                                       یلدای پارسال مامان جونی و پدر جون مشهد بودن و ما خونه مادربزرگ رفتیم البته من دو تا ماسک زده بودم تا بوی ادکلن بقیه حالمو بد نکنه .                     &n...
22 آذر 1391