ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

مامان گلم تولدت مبارک

مامان لاله گلم دل تو دل من و بابایی نبود تا در اولین ساعات روز تولدت بهت تبریک بگیم انشالا سایه شما 100 سال روی سر من باشه ! (ترمه جونی)   لاله عزیزم امروز از همین دقایق ابتدایی صبح حال و هوای دیگه ای دارم چون روز تولد تو روز تولد محبت و مهربانی و عشق برای من و دخترمون هست انشالا سالهای سال سرزنده و دلخوش و سالم باشی   ...
25 بهمن 1391

غ مثه غلطیدن

عزیز دل مامان بعد از اینکه توی هفته اول هفت ماهگی تونستی بدون کمک بشینی  از آخرای هفته دوم هفت ماهگی یعنی شب پنجشنبه(91/11/19)  بعد از کلی تلاش برای برداشتن عروسکت بالاخره تونستی غلط بزنی و منم از تمام مراحل غلطیدنت عکس گرفتم :                خسته نباشی عزیزم در ضمن اون لباس خوشگل تنت رو وقتی تو شکمم بودی خودم برات دوختم  ...
24 بهمن 1391

دویست روزگی

200 روزگیت مبارک  دختر نازم امروز دویستمین روز تولد تو و نورانی شدن زندگی من و مامانی هست به همین خاطر امروز زمانی که با عمه الهام برای درختکاری به اطراف شهر رفته بودیم برات یک درخت زیتون  کاشتیم تا وقتی دویست ساله شدی !! با بچه ها و نوه هات بیایی و زیر سایه اش بشینی و یادی از من و مامانی هم بکنی. البته قراره عکسهای امروزو مامان لاله سر فرصت حجمشونو کم بکنه و تو وبلاگ بذاره.  ...
20 بهمن 1391

دوره قرآن

بهار زندگیم سلام  امیدوارم وقتی داری این پستو می خونی حالت خوب و دلت خوش باشه عزیزم    امروز خونه مامان جون دوره قرآن بود (ختم جزء نوزدهم ) صبح وقتی بابایی داشت میرفت اداره من و تو رو برد خونه پدر جون ساعت 9 خانوم مجلسی ها آمدن تو هم مثه همه ی صبح ها که با خنده از خواب پا میشی با خوشرویی به  خانوم ها خوش آمد گویی گفتی و توی بغل  مامان جون به تلاوت قرآن گوش میدادی  و اصلا" گریه ویا نق نق نکردی  قربوووووووووووووونت بشم که اینقدر خانومی عزییییییییییییییزم  بعد از ختم قرآن هم که حسابی خسته شده بودی خوابت برد   ...
16 بهمن 1391

به جمعیت سوپ خور های دنیا اضافه شد!

دختر گلم مامان لاله امروز رفت و برات ماهیچه گوسفند خرید و اولین سوپ عمرتو پخت که ظاهرا خیلی هم دوست داشتی ولی من متاسفانه اون موقع چون اداره بودم نتونستم شاهد این صحنه قشنگ باشم... به امید روزی که با هم بریم بیف استروگانف و رست بیف و کله پاچه و ...بخوریم !!!!!!!!! ...
14 بهمن 1391

واکسن 6 ماهگی

 عزیزکم تولد 6 ماهگیت مبارکت باشه    البته ببخشید گلم با چند روز تاخیر بدلیل سفرمون    دیروز صبح رفتیم درمانگاه و واکسن هاتو زدی اول یه قطره خوراکی تلخ وبعد هم دو تا آمپول تو دو تا پا الهی من قربونت بشم مامانی که خیلی صبوری و فقط همون لحظه اول یه کم گریه کردی و بعد آروم شدی . قد و وزن هم شدی : قد : 63cm   وزن : 8100g   دور سر : 43cm خدارو شکر اصلا" تب نکردی و پا درد هم نشدی   ...
13 بهمن 1391