پایان سفر
جیگر طلای مامان دیروز برگشتیم خونمون . خدارو شکر بابا هم با ما برگشت و من خیالم راحت بود که مثل روزی که میرفتیم تنها نبودم تو هم خیلی دختر خوبی بودی و برخلاف مسیر رفت که کلی تو هواپیما گریه کردی و اذیت شدی این بار تمام طول پروازو با بابا بازی کردی و خندیدی پدر جون اومدن فرودگاه دنبالمون و ما رو بردن خونه خودشون چون خیلی خیلی دلشون واسه تو تنگ شده بود توی این یه هفته ای که مشهد بودیم تونستی بدون کمک بشینی البته برای مدت کوتاهی و بعد به یه پهلو می افتی یکشنبه شب هم برای اولین بار در حالی داشتی با خودت حرف میزدی با صدای بلند گفتی مااااا مااااا به قدر...