ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

5 ماهگیت مبارک

    عزیزه دلم پنج ماه از تولدت می گذره وتو روز به روز بزرگتر و شیطون تر میشی . تازگی ها خیلی ددری شدی و  از دوست و آشنا و فامیل و همسایه هرکی ازت دعوت میکنه بری تو بغلش سریع خودتو می اندازی تو بغلش و محکم بهش می چسبی تا ببرتت ددر . کلا" هرکی که باهات حرف میزنه و قربون صدقه میره باید بغلت کنه چون در غیر این صورت عصبانی میشی و جیغ میزنی . لثه هات خیلی بیشتر از قبل می خوارن خیلی اذیتی عزیزم  همش دوست داری یه چیزی تو دهنت باشه تا لثه هاتو بخوارونی از دندونگیر گرفته تا دستت و لباستو گوشه پتو وعروسک هات هرچی دم دستت باشه میکی تو دهنت حتی گاهی بند کلاهتو مک میزنی عزیزم . ماه قبل برای غلت زدن بیشتر تلاش می کردی ول...
7 دی 1391

ترمه جونی در بلند ترین شب سال

 یلدای امسال اولین یلدایی بود که تو فرشته ی آسمونی کنار ما بودی . من و بابایی تصمیم   گرفتیم یه جشن هندونه ای بگیریم . مامان جون یه لباس و کفش هندونه ای برات بافتن و من و   بابا هم یه سری تزیینات هندونه ای (لیوان بشقاب ریسه لیبل خلال دندون و ...)درست کردیم .  شب یلدا رو رفتیم خونه پدرجون و جشن هندونه ای رو اونجا گرفتیم . خاله لیلی و دایی مجید      هم اونجا آمدن خاله صدیقه (خاله خودم ) هم از یزد اومده بودن و یلدارو پیش ما بودن.خیلی شب خوبی بود و خوش گذشت .    صدای خنده های تو که با خاله صدیقه و نیوشا جون بازی میکردی محفل مارو گرم کرده بود .  چند تا از عکسایی...
4 دی 1391

اولین پست بابا ایمان

ترمه گلم چند روزی هست که با مامانی تصمیم گرفتیم که وبلاگ تو را  به صورت دو نفری و جداگانه به روز رسانی کنیم چرا که بعضی مواقع آنقدر سر مامانی شلوغ میشه که بر خلاف میلش نمیتونه وبلاگ تو را به موقع آپدیت نماید . واسه همینم تو اولین پست شعری را که برات گفتم می نویسم :  ترمه جان ای نور هر دو دیده ام لطف حق را در وجودت دیده ام  چون که نور ایزدی بر ما فتاد منت حفظ تو را بر ما نهاد مادرت سرگشته و حیران توست جان بابا عمر من بر پای توست آن لب لعلت چو خندان می شود از بر هر غصه درمان می شود ای نماد و مظهر عشق و امید تا قیامت بخت تو باشد سپید از خدا خواهم برایت تا ازل زندگی در کام تو همچون ...
2 دی 1391

یلدای پارسال

پارسال شب یلدا تو توی شکم مامانی بودی  هفت هفته از حاملگیم گذشته بود و تازه ویار و حالت تهوع هام شروع شده بود واز همه بدتر اینکه به بوی عطر و ادکلن و مواد شوینده ویار داشتم و از صابون و شامپو های بچه بدون اسانس استفاده می کردم .                                                       یلدای پارسال مامان جونی و پدر جون مشهد بودن و ما خونه مادربزرگ رفتیم البته من دو تا ماسک زده بودم تا بوی ادکلن بقیه حالمو بد نکنه .                     &n...
22 آذر 1391

عشق زندگی من و بابایی

دخمل قشنگم این روزها از بهترین روزای زندگیمه . از حضور گرم تو تو آغوشم کلی لذت میبرم و خدا رو هزاران هزار بار به خاطر داشتن تو شکر میکنم . هر روز که میگذره شیرینتر مشی و من و بابایی رو با شیطنت هایی که می کنی هر چه بیشتر عاشق خودت می کنی .  صدای خنده هات قشنگترین و دلنشین ترین صدای دنیاست خیلی دوست داریم و عاشقتیم  وقتی از شیره وجودم بهت میدم به خودم میبالم وبه مادر بودنم افتخار میکنم . وقتایی که شیر می خوری دوست داری با انگشتای دست من بازی کنی و وقتایی که با دستای کوچولوت انگشتای منو می گیری دستاتو یه عالمه می بوسم هیچ وقت از بوسیدنت سیر نمی  شم . ظهر ها که بابایی از سر کار میاد خون...
20 آذر 1391

اولین محرم دخملی

  ترمه جون آماده برای رفتن به همایش شیرخوارگان حسینی         ترمه جونم قبل از رفتن به هیئت عزاداری آقا ابوالفضل { البته بابایی فقط یه 15 دقیقه ای دخملی رو برد }   شام غریبان امام حسین (ع)و یارانشان   ...
16 آذر 1391

4ماهگیت مبارک

دخملم روزها خیلی سریع از پی هم می گذرند و تو روز به روز بزرگتر میشی . 4 ماه از تولدت میگذره وتو با حضورت گرمی و عشق زندگی من و بابایی رو بیشتر کردی .                              تولد 4 ماهگیت مصادف با همایش شیرخوارگان حسینی شد همیشه دوست داشتم اگه یه روزی خدا بهم بچه ای بده حتما"به این همایش ببرمش که خدا رو شکر امسال به لطف حضور تو   این اتفاق افتاد .                                                       &nbs...
15 آذر 1391

واکسن 4 ماهگی

چون سوم آذرماه روز جمعه بود و شنبه ویکشنبه هم تعطیلی بود یه روز زودتر یعنی روز پنجشنبه بابایی از اداره پاس گرفت و ساعت 10 اومد دنبالمون که بریم واکسنتو بزنی . وقتی داشتم لباس هاتو عوض می کردم خیلی خوشحال بودی چون می دونستی می خواییم بریم ددر و ماشین سواری ولی مامانی ناراحت بود چون قرار بود واکسن بزنی ولی خبر نداشتی و هی ذوق میزدی و تمام مسیر با خودت حرف میزدی حالا چی میگفتی و به کی ما که نفهمیدیم خلاصه رسیدیم به درمانگاه ابوذر غفاری اونجا به ما گفتن نمیشه واکسن رو زودتر زد حتی برای یه روز و بعد از تعطیلات بیاین . یه کم خوشحال شدم ولی بالاخره که چی باید واکسنتو میزدی . دوشنبه صبح دوباره رفتیم درمانگاه ر...
15 آذر 1391

واکسن دو ماهگی

برای زدن واکسن دو ماهگی به بیمارستان علی اصغر رفتیم . دو تا واکسن تزریقی و یه دونه  خوراکی. موقع تزریق واکسن خیلی  کردی عزیزم خیلی ناراحت کننده بود ولی قربونت بشم اینا همش   بخاطر سلامت خودته . واکسن سه گانه رو به پای چپت زدن برای اینکه پا درد نشی یکساعت  کمپرس سرد و تا 3 سا عت کمپرس گرم جای واکسنت گذاشتم خیلی بی حال شده بودی وتا 38.4 درجه هم تب کردی ولی خوشبختانه با پاشویه های موثر بابایی خیلی سریع تبت کنترل شد . دست بابایی درد نکنه   .   اینم ترمه جون بعد از زدن واکسن . چه خواب عمیقی             قد: 56cm   &nbs...
15 آذر 1391