ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

ساعت خواب !!!

دختر نازم مجبور نیستی با من و مامانی تا ساعت 2 شب بیدار باشی باور کن اگه زود بخوابی به هیچ جای دنیا بر نمیخوره تا حالا دو سه بار شده که از بس به زور خودتو بیدار نگه داشتی  و شیطونی کردی که یهو گردنت افتاده پایین و من ترسیدم و وقتی نگاهت کردم دیدم خوابت برده !!!   کاش فقط همین بود گاهی اوقات هم که بد خواب میشی اونقدر گریه میکنی که همه رو کلافه میکنی چند وقت پیش آقای همسایه میگفت چرا این دخمل شما اینقدر گریه میکنه اینم بلایی هست که سر همسایه ها بعضی شبا در میاری   ...
23 دی 1391

بالاخره ترمه جونی غذا خور شد

عشقم امروز بعد از 5 ماه و 16 روز و حدودا" 7 ساعت که از تولدت میگذشت اولین حریره عمرتو خوردی .     امروز صبح خونه مامان جونی بودیم و مامان جون با بادام حریره درست کردن . اول دوست نداشتی و قیافت درهم رفت ولی یه دو قاشقی که خوردی خیلی هیجانی شدی از اینکه یه مزه جدید رو تجربه می کردی خوشحال بودی  و قاشق و محکم گرفته بودی توی اون دستای کوچیکت . به امید روزی که با هم بریم کله پزی   دوست دارم و عاشقتم ...
20 دی 1391

ماه زندگی من

عزیزم دیشب که از خونه پدر جون برمیگشتیم توی مسیر چشممون  به ماه افتاد خیلی قشنگ بود و توی این هوای سرد زمستونی من وبابا رو وسوسه  کرد   تا تلسکوپ رو ببریم رو پشت بوم و ماه رو رصد کنیم بابایی زنگ زد و عمه الناز هم اومد بالا ماه زندگی من دیشب ماه آسمون میخواست با تو رقابت بکنه اما نتونست  . عکس زیرو با گوشیم گرفتم :                                                                 ...
17 دی 1391

شانزده صفر

 دختر گل و نازنینم امروز مصادف با شانزدهم ماه صفر هست طبق روایات امروز اولین روزی بوده که حضرت زینب (س) بعد از واقعه ی عاشورا برای زنان و بچه های بنی هاشم غذا (شیر برنج) درست کردن به همین دلیل خیلی ها در این روز شیر برنج نذری میپزن  منم امسال تصمیم گرفتم که به نیت سلامتی تو شیر برنج بپزم  . با کمک بابایی شیر برنج ها رو پختیم و ظرف کردیم و بردیم توی یکی دو محله فقیر نشین توزیع    کردیم . ایشالا که حصرت زینب (س) نگهدار تو و همه کوچولوها باشه .  ...
10 دی 1391

گریه

دختر ت نازم تا همین یک ماه پیش وقتی میخواستی گریه بکنی چنان با مزه صورتت در هم میرفت و من عاشق اون حالت صورت بودم که اوقاتی که من پیشت بودم و مامانی نبود اگه میخواستی گریه بکنی مانعت نمی شدم !!!!!!!!!!!!!!! ...
10 دی 1391

5 ماهگیت مبارک

    عزیزه دلم پنج ماه از تولدت می گذره وتو روز به روز بزرگتر و شیطون تر میشی . تازگی ها خیلی ددری شدی و  از دوست و آشنا و فامیل و همسایه هرکی ازت دعوت میکنه بری تو بغلش سریع خودتو می اندازی تو بغلش و محکم بهش می چسبی تا ببرتت ددر . کلا" هرکی که باهات حرف میزنه و قربون صدقه میره باید بغلت کنه چون در غیر این صورت عصبانی میشی و جیغ میزنی . لثه هات خیلی بیشتر از قبل می خوارن خیلی اذیتی عزیزم  همش دوست داری یه چیزی تو دهنت باشه تا لثه هاتو بخوارونی از دندونگیر گرفته تا دستت و لباستو گوشه پتو وعروسک هات هرچی دم دستت باشه میکی تو دهنت حتی گاهی بند کلاهتو مک میزنی عزیزم . ماه قبل برای غلت زدن بیشتر تلاش می کردی ول...
7 دی 1391

اولین پست بابا ایمان

ترمه گلم چند روزی هست که با مامانی تصمیم گرفتیم که وبلاگ تو را  به صورت دو نفری و جداگانه به روز رسانی کنیم چرا که بعضی مواقع آنقدر سر مامانی شلوغ میشه که بر خلاف میلش نمیتونه وبلاگ تو را به موقع آپدیت نماید . واسه همینم تو اولین پست شعری را که برات گفتم می نویسم :  ترمه جان ای نور هر دو دیده ام لطف حق را در وجودت دیده ام  چون که نور ایزدی بر ما فتاد منت حفظ تو را بر ما نهاد مادرت سرگشته و حیران توست جان بابا عمر من بر پای توست آن لب لعلت چو خندان می شود از بر هر غصه درمان می شود ای نماد و مظهر عشق و امید تا قیامت بخت تو باشد سپید از خدا خواهم برایت تا ازل زندگی در کام تو همچون ...
2 دی 1391