ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

میلاد رسول اکرم

دو نهال بارور در باغ دین روییده شد یاسهای آسمانی در زمین روییده شد نخل حق در سرزمین مشرکین روییده شد لاله در باغ دل اهل یقین روییده شد خجسته سالروز میلاد با سعادت پیامبر گرامی اسلام(ص)  و زاد روز فرزند گرانقدرش حضرت امام جعفر صادق (ع)بر شیعیان مبارک باد   ترمه جون و ایمان عزیزم عیدتون مبارک   ...
10 بهمن 1391

ما هنوز مشهدیم

دختر عزیز و مهربونم ما همچنان مشهدیم . روز جمعه عصر رفتیم پروما خیییییلی خیییییلی شلوغ بود اصلا" نمی شد خرید کرد  با بابا و عمه ها و مادر جون رفتیم بالاترین طبقه که سالن بولینگ بود    سانس خانوادگی هم داشتند  ولی ما تازه فهمیدیم معنی خانوادگی چیه چون صبح ها سانس خانم ها و عصر ها آقایون بود .    ما هم برگشتیم پایین و عمه الهه ما رو شام دعوت کردن و رفتیم استیک هوس توی مسیر خوابت برد و اونجاهم بیشتر خواب بودی وقتی هم که بیدار شدی چون محیط جدیدی بود فقط دور و برو تماشا میکردی .کلا" خیلی خانوم بودی. امروز (یکشنبه)قبل از ظهر رفتیم پلیز مام . به نسبت 9 ماه قب...
9 بهمن 1391

اولین سفر و زیارت امام رضا (ع)

دختر گلم همیشه با مامان لاله دوست داشتیم در اولین سفر زندگیت به پابوس امام رضا (ع) بری که خوشبختانه این امر میسر شد و دیروز ( پنج شنبه ) هم با هم رفتیم حرم ...در این ایام سال مشهد خلوت تره و تو و مامانی موفق شدین در صحن طبقه زیرین حرم به راحتی زیارت بکنین و حتی دخترم تونستی ضریح مقدس امام رضا (ع ) را با دستهای کوچیکت بگیری ... زیارت قبول بابا جان ...
6 بهمن 1391

تو راه مشهد

ترمه ی عزیزم دیشب به سلامتی رسیدیم مشهد  تو هواپیما اولش خیلی دختر خوبی بودی و مثل یه فرشته ی مهربون به همه لبخند میزدی    برای اینکه موقع بلند شدن هواپیما گوشت هوا نگیره و گوش درد نشی توی شیشه    برات شیر دوشیدم تا در اون لجظه در حال مکیدن باشی  توهم خانومی کردی و بر خلاف همیشه که با شیشه شیر نمیخوری    این بار و همکاری کردی    بعد از چند دقیقه روزنامه ی خانومی که کنارمون بود رو از دستشون میکشیدی تا بخونی اما چشمت روز بد نبینه 20 دقیقه که از پرواز گذشته بود چون خوابت میومد   سر به گریه زدی و همه هواپیما رو روی سرت گذاشته بودی&nb...
5 بهمن 1391

داریم میریم مشهد

دختر عزیزم دیروز صبح بابایی به همراه مادرجان رفتند مشهد و من و تو دیشب رو  خونه پدرجون خوابیدیم . خیلی دختر خوبی بودی گلم و بر خلاف  شبهای قبل که قبل از خواب کلی گریه میکردی   دیشب اصلا" گریه نکردی و فقط تا ساعت 2:25دقیقه بیدار بودی و با صدای بلند با در و دیوار حرف میزدی و  نمیزاشتی بقیه هم بخوابند  امشب هم من و تو قرار بریم مشهد پیش بابایی و مادر جان و عمه ها اولین مسافرت دخملی خانم ایشالا به سلامتی بریم و برگردیم . اگه فرصت کنم حتما" اونجا وبتو آپ میکنم.     ...
4 بهمن 1391

شست پا !!!!!!!!!!

دختر دلبندم مدتی هست که دستات به پاهات میرسه و تو هم با تمام وجود سعی میکنی که پاتو به دهنت برسونی : دیروز بعدازظهر که داشتم پوشکت رو عوض میکردم دوباره در حال تلاش بودی و موفق شدی که انگشت شست پاتو به دهنت برسونی و شروع کردی به مک زدنش :     ...
30 دی 1391

چرخش 170 درجه ای !

دختر نازم چند روزی هست که تا 170 درجه بدنتو میچرخونی اما هنوز نمیتونی غلط بزنی و من و مامان مشتاقیم اولین غلط زدن بدون کمکتو ببینیم هر روز مامان یکطرف بدنت در حالی که به پشت خوابیدی یکی از عروسکهای مورد علاقتو میذاره و تو برای گرفتن اون تمام تلاشتو میکنی تا غلط بزنی اما دم آخری نمیتونی و باز به پشت میفتی... امیدوارم ظرف همین روزها ببینمت که بدون کمک غلط زدی ... باور کن هیچوقت مثل حالا به زاویه 180 درجه علاقه نداشتم!!!!!!!!!!! ...
29 دی 1391

بدون عنوان

دختر نازو دلبندم چند روزی هست که تو رو توی روروئک میزارمت تا به کارام برسم تو هم با فشار دادن  دکمه هاش و پخش آهنگ و روشن شدن چراغ هاش کلی حال میکنی ولی متاسفانه زود خسته میشی و با نق نق کردن میگی که منو بردارییییییییییییییین دیروز صبح زهرا جون از یزد زنگ زدن و گفتن که نجمه جون (دختر خالم) زایمان کرده خدا یه پسر کاکل زری بهشون داده . فکر کنم از این مدل پسرا باشه : بیچاره نجمه جون   امروز صبح بردمت حمام دختر خوبی بودی ولی مثه همیشه موقع شستن سرت و لباس پوشیدن کلی گریه کردی   الان هم که دارم وبتو آپ میکنم مثه یه فرشته ی کوچولو خوابیدی . خییییییییییلی خییییییییییلی د...
29 دی 1391

آش دندونی بردیا

عزیزکم بردیا جون بالاخره اولین مرواریدش در اومد . دیروز مامان بزرگ بردیا جون (خاله بابایی)     آش دندونی درست کردن و آوردن در خونه . خیلی خوشمزه بود .  ایشالا که هم بردیا و هم تو همه مرواریداتون به راحتی دربیان عزیزم . ♥♥♥♥♥      ...
26 دی 1391