ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

سفر به چابهار

سلام به نفس مامانی دخملی جون اولین سفر به دریا رو با سفر به چابهار شروع کرد یه سفر کوتاه دو روزه بود که با وجود تو کلی خوش گذشت   دریای زیبای عمان ترمه به همراه پدرجون این جاده ی بسیار زیبا ی تپه های گِل فشان بود تپه های گِل فشان  روستای تاریخی تیس عزیز دلم اول ترسیده بودی و موج که میزد و آب میومد روی پات گریه میکردی   این خرچنگ کوچولو هم رفته بود توی یه صدف کوچیکتر از خودش مثلا قائم شده بود     ...
30 بهمن 1392

یه روز برفی با ترمه جون

  چون هوا خیلی خیلی سرد بود هیچکی حال و حوصله ی درست کردن آدم برفی نداشت   همه منتظر بودیم تا آشی که زندایی جون تدارک دیده  بود زودتر جا بیفته تا بخوریم و گرم شیم     ...
30 بهمن 1392

بدون عنوان

ســــــــــــــــــــــــــــلام به عشـــــــــــــــــــــــــقم  ترمه جونی عزیز دلم  ایندفعه دیگه خیلی خیلی دیر اومدم عزیزم ببخش مامانی رو تو این مدت دو بار مریض شدی عزیزم دفعه اول سرماخوردگی با تب 39 درجه   بود که تقریبا یه هفته طول کشید و خیلی ضعیفت کرد  و دفعه دوم که از صبح تا بعدازظهر همش بالا میاوردی و نمیتونستی هیچی بخوری خدارو شکر فعلا خوبی و مشکلی نداری اینجا تب داشتی تازه خوابت برده بود 3 تا دندون دیگه هم درآوردی 2 تا کرسی بالا و  یکی هم از دندونای جلویی فک بالا روی هم الان دوازده تا دندون داری گلم  تقریبا دو سه هفته ای هم هست ...
9 دی 1392

خانه تکانی شب یلدا !!!

دخترک گلم سلام ببخشید که بعد از مدتها به اینجا سر می زنم و وبلاگتو آپدیت می کنم چون خودت بهتر می دونی که من صبحها سرکارم و بعد از ظهرها هم خیلی چیزها پیش میاد که نتوانم به وبلاگت برسم و از طرفی هم مامان لاله حسابی با صفحه تو توی ایناستاگرام سرگرمه و ضمنا صبحها هم اونقدر با تو مشغوله که نتونسته بیاد اینجا چیزی بنویسه ضمن اینکه می دونم خیلی حرفها از تو وروجک خوشگل داره که به زودی میاد و بعضی هاشو مینویسه یلدای تو و همه دوستهای گلت مبارک عزیزم         ...
30 آذر 1392

عید قربان

سلام خوشگل مامان  عیدت مبارک عزیزکم  امسال به برکت وجود تو تونستیم ما هم گوسفند قربونی کنیم دو سه روز مونده به عید بابا رفت و یه گوسفند گرفت تو هم با دیدن گوسفند کلی ذوق کردی و با تعجب نگاش میکردی روز عید  اول رفتیم خونه  پدرجون و  بعد از اونجا رفتیم خونه مامان بزرگ بابایی  اول یکم بداخلاقی کردی   ولی بعد از اینکه یه چرت کوچولو زدی مثه همیشه یه فرشته ی مهربون و خوش اخلاق شدی   وقتی بابایی و عمو میلاد مشغول درست کردن کباب بودن   همش به سمت آتیش اشاره میکردی و میگفتی اووووووووووووف   گوسفند عزیز!! قبل از ...
4 آبان 1392

سفر به یزد و دندون 7 و 8 و 9

ترمه جونم عشقم عمرم نفسم سلام  به روی ماهت   بازم تاخیر گل نازم     روز چهارشنبه بیست و هفتم شهریور من و تو و بابایی  همراه پدرجون و مامان جونی با قطار رفتیم رفسنجان عروسی زهرا جون (دخترخالم) خیلی خوب بود و خوش گذشت فقط چون عروسی تو باغ بود و هوا هم یه کوچولو سرد بود بنده سرماخوردم ولی خدا رو شکر  تو مریض نشدی 2 روز بعد از عروسی هم رفتیم یزد تو و بابایی اولین باری بود که یزد و میدیدین سفر خوبی بود و خوش گذشت ولی چون چهار روز بیشتر یزد نبودیم و از طرفی من و بابایی  سرماخورده بودیم نتونستیم همه ی جاهای  دیدنی رو بریم  تو سفر دندو...
15 مهر 1392

ششمین دندون و راه رفتن دخملی

سلام                              سلام سلام    هورااااااااااااااااا                             هوراااااااااااااااااا هورااااااااااااااااااا    بالاخره ترمه جونم راه افتاد بعد از یکماه تلاش برای راه رفتن و زمین خوردن های مکرر بالاخره عشقکم از روز جمعه شروع به راه رفتن کرد البته هنوز تعادل کافی نداری خیلی بامزه راه میری و وقتی به جایی که میخوایی میرسی کلی ذوق میکنی نازگلکم ششمین دندونتم به سلامتی دراومد ا...
14 شهريور 1392

:-)

ترمـــــــــه جـــــــــونم   بازم معذرت دخترم که با تاخیر اومدم  عشقم حالا اومدم تا خبرای این چند روزی رو که نیومدم وب رو بگم : اول از همه ی دوستان عزیز وبلاگی بابت تبریکهای پر از محبتشون  تشکر میکنم  عزیز دلم از تولدت بگم که روز جمعه 4 مرداد تولد گرفتیم یه تولد خیلی کوچولو و چون تو ماه رمضان بود مهمونا برای افطار دعوت بودن   ایشالا سال بعد حتما" جبران میکنم فرشته خانومم   برای واکسنت اصلا" اذیت نشدی ولی رشدت اصلا" خوب نبود گلم   وزن : 8950gr     قد : 72cm  دور سر :  46.5  نمیدونم چکار کنم که وزن گیریت خوب بشه ...
23 مرداد 1392

گپ و گفتی با خدا

عزیز دلم دقیقا" پارسال این موقع هیچ خبری از اومدنت نبود  البته توی این دنیا  ولی توی اون دنیا تو توی این لحظات خبر داشتی که داری میایی زمین و با دلهره و اضطراب  داشتی با خدا صحبت میکردی که از قرار معلوم اینگونه بوده :   ترمه :می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند:در میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام،  او از تو نگهداری خواهد کرد.   اما تو هنوزاطمینان نداشتی که می خواهی  بیایی یا نه  و گفتی :اما اینجا در بهشت، من ...
3 مرداد 1392