ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

دخترک ورزشکار

سلام نازنینم قربونت بشم الهـــــــــــــــــــــــی شیرین عسلم   بــــــــــــــــــــــــــــــوس دلبر مامان چند روزی میشه که هوا خیلی خوب شده و نزدیکیای ظهر که میشه میبرمت پایین تو حیاط تا توپ بازی کنی و انرژی های زیادی رو تخلیه کنی  خیلی دوست داری و کلی ذوق میکنی وقتی میگم بریم توپ بازی بعضی روزاهم خودت کفشاتو میپوشی و کلاه به سرت میکنی و میری پشت در و هی میگی ددر توپ  وقتی هم که میریم پایین   مثه پرنده ای که از قفس آزاد شده باشه اینور اونور میدوی و توپ و شوت میکنی و به شوتایی که میزنی میخندی 2-3 روز پیش که با هم رفتیم تو حیاط ماشین عمو بهروز (یکی از همسایه های مج...
13 اسفند 1392

18 ماهگیت مبارک

سلام نازنین مامان نازنینم روزها  تند تند از پی هم میگذرن و تو بزرگ و بزرگتر میشی  و روز به روز من و بابایی رو خوشبخت تر از قبل میکنی دلبرم ماهگیت مبارک  دختر نازنینم چقدر داشتن گلی مثه تو شیرین وچقدر شنیدن صدای خنده های تو دلنشینه هیجده ماه از بهترین روز دنیا میگذره و تو هر روز شیطونیات بیشتر و بیشتر میشه     بعضی از کلماتی که میگی : نی نی نانا (همون رقصیدن خودمون که با حرکت دست هم نشون میدی )  آب بیده baby dog نا (ناز کردن ) بییم (بریم ) ماما لاله نیس (نیست) تاد (افتاد) دَ (وقتی میخوایی لباس یا کفشتو در...
30 بهمن 1392

سفر به چابهار

سلام به نفس مامانی دخملی جون اولین سفر به دریا رو با سفر به چابهار شروع کرد یه سفر کوتاه دو روزه بود که با وجود تو کلی خوش گذشت   دریای زیبای عمان ترمه به همراه پدرجون این جاده ی بسیار زیبا ی تپه های گِل فشان بود تپه های گِل فشان  روستای تاریخی تیس عزیز دلم اول ترسیده بودی و موج که میزد و آب میومد روی پات گریه میکردی   این خرچنگ کوچولو هم رفته بود توی یه صدف کوچیکتر از خودش مثلا قائم شده بود     ...
30 بهمن 1392

یه روز برفی با ترمه جون

  چون هوا خیلی خیلی سرد بود هیچکی حال و حوصله ی درست کردن آدم برفی نداشت   همه منتظر بودیم تا آشی که زندایی جون تدارک دیده  بود زودتر جا بیفته تا بخوریم و گرم شیم     ...
30 بهمن 1392

بدون عنوان

ســــــــــــــــــــــــــــلام به عشـــــــــــــــــــــــــقم  ترمه جونی عزیز دلم  ایندفعه دیگه خیلی خیلی دیر اومدم عزیزم ببخش مامانی رو تو این مدت دو بار مریض شدی عزیزم دفعه اول سرماخوردگی با تب 39 درجه   بود که تقریبا یه هفته طول کشید و خیلی ضعیفت کرد  و دفعه دوم که از صبح تا بعدازظهر همش بالا میاوردی و نمیتونستی هیچی بخوری خدارو شکر فعلا خوبی و مشکلی نداری اینجا تب داشتی تازه خوابت برده بود 3 تا دندون دیگه هم درآوردی 2 تا کرسی بالا و  یکی هم از دندونای جلویی فک بالا روی هم الان دوازده تا دندون داری گلم  تقریبا دو سه هفته ای هم هست ...
9 دی 1392

خانه تکانی شب یلدا !!!

دخترک گلم سلام ببخشید که بعد از مدتها به اینجا سر می زنم و وبلاگتو آپدیت می کنم چون خودت بهتر می دونی که من صبحها سرکارم و بعد از ظهرها هم خیلی چیزها پیش میاد که نتوانم به وبلاگت برسم و از طرفی هم مامان لاله حسابی با صفحه تو توی ایناستاگرام سرگرمه و ضمنا صبحها هم اونقدر با تو مشغوله که نتونسته بیاد اینجا چیزی بنویسه ضمن اینکه می دونم خیلی حرفها از تو وروجک خوشگل داره که به زودی میاد و بعضی هاشو مینویسه یلدای تو و همه دوستهای گلت مبارک عزیزم         ...
30 آذر 1392

عید قربان

سلام خوشگل مامان  عیدت مبارک عزیزکم  امسال به برکت وجود تو تونستیم ما هم گوسفند قربونی کنیم دو سه روز مونده به عید بابا رفت و یه گوسفند گرفت تو هم با دیدن گوسفند کلی ذوق کردی و با تعجب نگاش میکردی روز عید  اول رفتیم خونه  پدرجون و  بعد از اونجا رفتیم خونه مامان بزرگ بابایی  اول یکم بداخلاقی کردی   ولی بعد از اینکه یه چرت کوچولو زدی مثه همیشه یه فرشته ی مهربون و خوش اخلاق شدی   وقتی بابایی و عمو میلاد مشغول درست کردن کباب بودن   همش به سمت آتیش اشاره میکردی و میگفتی اووووووووووووف   گوسفند عزیز!! قبل از ...
4 آبان 1392

سفر به یزد و دندون 7 و 8 و 9

ترمه جونم عشقم عمرم نفسم سلام  به روی ماهت   بازم تاخیر گل نازم     روز چهارشنبه بیست و هفتم شهریور من و تو و بابایی  همراه پدرجون و مامان جونی با قطار رفتیم رفسنجان عروسی زهرا جون (دخترخالم) خیلی خوب بود و خوش گذشت فقط چون عروسی تو باغ بود و هوا هم یه کوچولو سرد بود بنده سرماخوردم ولی خدا رو شکر  تو مریض نشدی 2 روز بعد از عروسی هم رفتیم یزد تو و بابایی اولین باری بود که یزد و میدیدین سفر خوبی بود و خوش گذشت ولی چون چهار روز بیشتر یزد نبودیم و از طرفی من و بابایی  سرماخورده بودیم نتونستیم همه ی جاهای  دیدنی رو بریم  تو سفر دندو...
15 مهر 1392

ششمین دندون و راه رفتن دخملی

سلام                              سلام سلام    هورااااااااااااااااا                             هوراااااااااااااااااا هورااااااااااااااااااا    بالاخره ترمه جونم راه افتاد بعد از یکماه تلاش برای راه رفتن و زمین خوردن های مکرر بالاخره عشقکم از روز جمعه شروع به راه رفتن کرد البته هنوز تعادل کافی نداری خیلی بامزه راه میری و وقتی به جایی که میخوایی میرسی کلی ذوق میکنی نازگلکم ششمین دندونتم به سلامتی دراومد ا...
14 شهريور 1392

:-)

ترمـــــــــه جـــــــــونم   بازم معذرت دخترم که با تاخیر اومدم  عشقم حالا اومدم تا خبرای این چند روزی رو که نیومدم وب رو بگم : اول از همه ی دوستان عزیز وبلاگی بابت تبریکهای پر از محبتشون  تشکر میکنم  عزیز دلم از تولدت بگم که روز جمعه 4 مرداد تولد گرفتیم یه تولد خیلی کوچولو و چون تو ماه رمضان بود مهمونا برای افطار دعوت بودن   ایشالا سال بعد حتما" جبران میکنم فرشته خانومم   برای واکسنت اصلا" اذیت نشدی ولی رشدت اصلا" خوب نبود گلم   وزن : 8950gr     قد : 72cm  دور سر :  46.5  نمیدونم چکار کنم که وزن گیریت خوب بشه ...
23 مرداد 1392